و در هنگامه ی پاییز باز هم یاد من کن نه به واسطه ی این که ذره ای اهمیت دارم... بلکه برای این که هنوز هم بدانم در یادت نمردم ..
هر چه باشد تو هم مثل من کاشی هستی
وفاق را توشه ی خویشی آت با من بکن و حداقل به تلافی آن لبخند سرد که پس از. ۶سال بعد از آن آغوش گرم نصیب ما کردی با لبخندی گرم و امید بخش خداحافظی کن ... نه با سردی ...
من هم تعریف از خود نباشد کم در چنته ندارم ... با لبخند بدرقه آت میکنم و آبی هم پشت سرت نمیریزم مبادا که برگردی...
هر چند در اصل رفتن برای آنان است که روزی آمدند
تو حتی مرا شایسته ی آمدن ندیدی چه برسد به نشستن سخن گفتن یا حتی ماندن...
اینها برای کسانی معنا دارد که دعای خدا پشت و پناه شأن باشد .. مبارکشان باد نوش جانشان
ما هم دیگر گرما و داغی سینه معطوف سرما با چای را به گرمای سر با یاد و تو و می خوارگی ترجیح میدهیم..
نمیدانم شاید هم حق با تو باشد... آن سکوت فقط به من فهماند در این کره ی خاکی تو عاشق کرند اسبانی و به اسب های مفکر ملک مدائن که روزگاری بس سختی کشیده اند و چشمانشان با گریه در راه شما و صورتشان با سیلی سرخ از فهم اندکی حقایق حق تعالی گشته و از غم دوری شما شاعر شده اند و مورد عتاب عام و خاص میباشند رو نمیدهی... باشی مبارک صاحبان صبر و بزرگان مذهب و برگزیدگان راه حق تعالی...
بماند بر لبانت خنده هایی مسرت بخش
روزگارت برعکس تنهایی ما پر از فرشته هایی فروتن چون خودت ...
مراعات علی